سلام به فرشته ای که طعم زیبای عشق را به من فهماند.و سلام به همین فرشته که حس بد سوختن عاشقی را بر دلم نشاند.
سلام فرشته خانومی که حتی اسمت را نیز نمیدانم.سلام فرشته خانومی که چندین سال است که در دلم هستی اما هیچ وقت مرا در دل خود راه ندادی.سلام فرشته خانومی که اولین و آخرین یادگارت زیباترین هدیه ات همان لبخند گرمی بود که شاید شوخی شوخی بر لبانت نشاندی.اما ای کاش میدانستی که من جدی جدی عاشقت خواهم شد.فرشته خانوم بعضی وقتها به خدا میگم که کاش هیچ وقت نمی دیدمت.اما فورا حرفم را برمیگردانم و از خدا تشکر میکنم که باعث شد توی این دنیای به این بزرگی چشمانم حتی برای لحظاتی از دیدن تو برق بیافتند.بعد ازش خواهش میکنم که یکبار دیگر تو را ببینم .به او قول میدهم که ای خدا دیگر این درخواست را تکرار نمی کنم.اما من هیچ وقت نتوانستم پیش خدا خوش قول باشم.حالا مدتی طولانی است که چشمانم در انتظارت رنگ باخته اند.آرزوی دیدنت تکراری ترین قصه ی زندگی من شده است.
فرشته خانوم حالا به خودم قول دادم که تا آن موقع که زندگی مجال می دهد حرفهای دلم را در این وبلاگ بنویسم تا مرهمی باشد بر دل زخم خورده ی من و باشد که روزی با چشمانت و با لبانت این دست نوشته های تنهائی ام را زمزمه کنی تا شاید قاصدک های خوش خبر حداقل خبر خوش زندگی ام را به من برسانند.
این وبلاگ با تمام شیرینی ها و تلخی هایش تقدیم تو باد.امیدوارم که از شیرینی های آن لبخند بر لبانت جاری شود که بزرگترین آرزویم این است و تلخی های آن را به بزرگی خودت ببخش.